وقتی بیایی...
وقتی بیایی ، خمودی از جا بر می خیزد وطراوت می گستراند.
وقتی بیایی ، صدای نوروز ، با گامهای تو آغاز می شود .
در روستای پر برکت بهار ، چشمه های معرفت جاری می شود وتمام سر شاخه ها به عطر بی نظیر باران دعوت خواهند شد.
آمدنت انتقام جویی از دستهای مرموزی خواهد بود که مجسمه های تعفن در دنیا زده اند . ای کاش روزها مانند دانه های تسبیح ، زود تر جلو بیفتند تا لحظه سجاده ای رنگ آمدنت ، به تنهایی هریک از ما رنگ قدسی بزند.
نگاه کن ! در روزهای چون شب ما ، تنها امید آمدن تو سوسو می زند.
باز هم جمعه فرا خواهد رسید وعید اشکها در ندبه های بی تابی.
مولا جان ! چشمهای مارا با نیامدنت بیش از این تنها مگذار وبه دستهای ما کمی از گلاب خوش بوی استجابت بپاش.
تقویم های ما سه روز دارند
روزها دارند از خودشان سر می روند ، تمام دوروزه دنیای ما در همین هفت روز هفته خلاصه شده است .
سر رسید ها دارند دیوانه می شوند ومی شمارند ، سه شنبه ، پنج شنبه ، جمعه.
همه دنیای تقویم ها ، همین سه روز است . همه دلخوشی هفته ها همین سه روز است .
ما در عصر های جمعه متولد شده ایم ودر عصر های جمعه خواهیم مرد ؛ اما تو هنوز هیچ جمعه را سر شار از عطر آمدنت نکرده ای .
جمعه ها بی تو رنگ وبویی ندارند
کاش می دانستم مهربانی ات از کدام سمت خواهد آمد ! اگر دنیا خواب آمدنت را ببیند ، تا روز قیامت نخواهد خوابید .
همه آفتاب ها در آستانه غروب ، منتظر نشسته اند .
جمعه ها بی تو رنگ وبویی ندارند . بیا تا ابر های دلتنگی از بالای سر روزهای دلواپسی ما بروند ! بیا تاعشق ، در گلدانهایمان جوانه بزند ! بیا تا همه صفحات دفتر مشقمان ، بوی دریا بگیرد .
کاش می دانستم اولین خیابانی که قدم هایت را بوسه می زند ، کدام است !
اگر تو بیایی ...
اگر تو بیایی همه آیینه ها سکوت خود را خواهند شکست وبغض های چند هزار ساله سنگ ها ترک خواهد خورد . اگر تو بیایی همه ابر ها تشنگی هزار ساله خود را با باران های تند وبی امان بر شیشه های غبار گرفته دنیا خواهند بارید ، وهمه ناودانها ، عقده هایشان را سبک خواهند کرد . اینجا فقط باران بوی تورا می دهد . بوی اشکهای دلتنگ تورا تنها در باران حس می کنیم . در کدام آسمان خیمه زده ای ؟ کاش ستاره اشک ما را فانوس خیمه ات می کردی ! بیا که این روزهای دلتنگ دارند گلوی گریه مارا می فشارند .
من منتظرم تا کسی بیاید
من منتظرم تاکسی بیاید که به تمام گریه های خفته بر گورهای گمنام ، شفای صبح را می بخشد ، تا دیگر هیچ جنازه ای بدون ترانه وتبسم وتربت ، به خاک سپرده نشود .
من منتظرم تا کسی بیایدکه مویه های مادران مرثیه خوان بر پسران بی مزار خویش را بر پهنای آسمان می ریزد تا دیگر هیچ ستاره ای در دامان مادران ماه ندیده غروب نکند.
من منتظرم تا کسی بیایدکه چشمان بی چراغ ستارگان فرو افتاده بر زمین را ، به چاره ای از دلداری های خورشید می سپارد تا دیگر هیچ زائری در پی دو دیده سبز خویش ، بر شاخه شکسته شب ، دخیل نبندد.
من منتظرم تا کسی بیایدکه زخم های زلال در یا دیدگان باز گشته از توفان رابا مرهمی از بنفشه وبهار تسلی می دهد تا دیگر بر نگاه هیچ مسافری در زادگاه مادری خویش ، غبار غروب نشیند .
من منتظرم تا کسی بیاید که پاهای پر آبله پروانه های به جا مانده از جاده رو به باغ نور را به مجاورت بال های باران ببرد تا دیگر هیچ پروانه پر شکسته ای در نیمه راه زیارت از پریدن باز نماند.
من منتظرم تا کسی بیاید که در زیر خیمه سبز خویش ، هزاران خانه نشین را با خاری در گلو به خونخواهی آن خاک مقدس به ودیعت دارد تا دیگر هیچ مزاری بی نام ونشان نماند وهیچ مادری بی مزار نباشد .
|